پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

 

قصه ازدواج
خواهراش دوره اش کردن و گیر سه پیچ دادن که باید دیگه ازدواج کنی.یکیشون گفت: ببین جواد! امروز دست ازسرت برنمیداریم باید تکلیف مارو روشن کنی .اینقدر اینجا میشینیم تا اسم یکی رو بیاری تا ما بریم برات خواستگاری .
خواهر کوچیکه با یه لبخند رو کرد به بقیه و گفت: شاید داداش خجالت میکشه ...اینو گفت و صورتشو چرخوند به سمت جواد و ادامه داد: خب این که مشکلی نیست داداش جون (...همینطور که یه کاغذو خودکار به سمت برادرش دراز میکردگفت : اصلا بیا اسمشو بنویس تا بدونیم این دختر خوشبخت کیه ؟
جواد که تاحالا چیزی نگفته بود رد نگاهش رو از چشمای تمام خواهراش عبور داد و کاغذ وخودکار رو گرفت و چند لحظه بعد برگردوند به سمت خواهراش...
خواهرها که دیگه بی طاقت شده بودن سریع کاغذ رو گرفتن و اون خوندن ...
" مزد جهاد ،شهادت است..."
.
.
.
شادی روح شهید جواد عنایتی صلوات

 

 





نوشته شده در تاریخ دو شنبه 17 مهر 1391 توسط علی جعفری

برچسب ها: ازدواج شهید جواد عنایتی 
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin